معنی آبزی نما
حل جدول
آکواریم، آبزیدان؛ محیطی مصنوعی برای نگهداری آبزیان است. ظرفی است شیشهای که در آن گیاهان و جانوران آبزی (معمولا ماهیها) نگه داشته میشوند. واژه آکواریوم aquarium به یک بنای عمومی که در آن گروه زیادی از گونههای آبزی نگهداری میشوند اشاره میکند.
آکواریم
آبزی درودگر
اره ماهی
آبزی نجار
اره ماهی
آبزی دریایی
اره ماهی، اسب دریایی، فک، دلفین، شیر دریایی، ستاره دریایی، شاه ماهی، عروس دریایی
آبزی باهوش
دلفین؛ بررسیها نشان دادهاند که دلفینها میتوانند در ذهن خود برای صداهای گوناگون، تجسمهای گوناگونی پدیدآورند به گونهای که هر صدا در ذهنشان بیانگر و برابر با یک شی باشد. در هنگام بهرهگیری از پژواکیابی، دلفینها اغلب صدای برگشتی از یک جانور یا اشیای اطراف را در ذهن خود تحلیل کرده و هر صدای برگشتی را مترادف با یک شی تعریف میکنند. این «دیدن از راه شنیدن» نشان میدهد که چگونه دلفینهای با توانایی دید بسیار پایین میتوانند در مغز خود جهان را شناسایی کنند.
مار آبزی
آناکوندا
جانور آبزی
ماهی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
ویژگی جانوری که در آب زندگی کند، جانوران دریایی،
فرهنگ فارسی هوشیار
جانوران دریایی
لغت نامه دهخدا
نما. [ن ُ / ن ِ / ن َ] (اِ) صورت ظاهر. (فرهنگ فارسی معین). آنچه در معرض دید و برابر چشم است:
بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس.
سنائی.
سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش.
نظامی.
|| نشان.نمودار. مظهر:
چون فضل ربیعی نه که چون فصل ربیعی
کز جود طبیعی همه تن لطف و نمائی.
خاقانی.
|| در اصطلاح بنایان، نمای بنا و عمارت.آنچه از بیرون سوی دیده شود. (از یادداشت مؤلف). منظره ٔ خارجی بنا و عمارت. (فرهنگ فارسی معین). || (نف مرخم) به صورت مزید مؤخر و نیز در ترکیب بدین معانی آید: 1- به معنی نماینده و نشان دهنده: آب نما. بادنما. پانما. جهان نما. چهره نما. خودنما. دندان نما. دورنما. راهنما. رونما. سراپانما. صواب نما. قبله نما. قدرت نما. قطب نما. گاه نما. گنبدنما. گندم نما. گیتی نما. معجزنما. مکارم نما. هنرنما. 2- به معنی کننده: استم نما. داوری نما. 3- به معنی شکل و منظره: بدنما.خوش نما. 4- مخفف نموده است: خواب نما. (یادداشت مؤلف). انگشت نما. دست نما. شب نما. 5- به معنی شبیه و مانند: ابرنما. اهل نما. دوست نما. سنگ نما. لعل نما.
نما. [ن َ] (از ع، اِمص) نمو. بالیدگی. (ناظم الاطباء). افزایش. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رشد. بالش. بالندگی. گوالش. گوالیدگی. (یادداشت مؤلف):
آنکه همی گندم سازد ز خاک
آن نه خدای است که روح نماست.
ناصرخسرو.
سپهر و عنصر و روح نما را
خدا خوانی چنین کفر است ما را.
ناصرخسرو.
تا چنانکه خواهد بالید ببالد و تمام شود و این بالیدن و فزون شدن را به تازی نشو و نما گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
تا بقا مایه ٔ نما باشد
ثقهالملک را بقا باشد.
مسعودسعد.
این چومگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.
خاقانی.
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را ز ایشان حیات است و نما.
مولوی.
- نشو و نما. رجوع به همین مدخل شود.
|| بالیدن. بلند شدن. (غیاث اللغات).گوالیدن. برآمدن. افزون شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نماء شود.
واژه پیشنهادی
اره ماهی
معادل ابجد
111